سفارش تبلیغ
صبا ویژن

«گل اکبر» از بچه‌های اطلاعات و شناسایی بود. بچه‌های اطلاعات و عملیات می‌دانستند هر جا او هست، عملیات همان جاست.

روایتی که در ادامه می‌خوانید خاطره‌ای است از سردار شهید «احمد سوداگر» که به وقایع پیش از اجرای عملیات والفجر 8 باز می‌گردد؛ سختی کار شناسایی برای اجرای این عملیات و حساسیت بسیار زیاد آن، موجب شده بود تا فرماندهان علاوه بر برنامه‌ریزی در منطقه ام‌الرصاص و اروند، عملیات دیگری را نیز در هور طرح‌ریزی کنند و بر اساس این طرح، همه یگان‌های شرکت‌کننده در ام‌الرصاص در هور نیز نیرو داشتند اما نیروها نمی‌دانستند که در این منطقه حتماً عملیاتی انجام می‌شود یا نه؛ حتی مسئول منطقه نیز این موضوع را به خوبی نمی‌دانست؛ همه چیز باید در امنیت اطلاعاتی کامل انجام می‌شد...

 

 

 

***

 

«گل اکبر» از بچه‌های اطلاعات و شناسایی بود؛ رابطه نزدیکی بین من و او وجود داشت؛ بچه‌های اطلاعات و عملیات می‌دانستند هر جا او هست، عملیات همان جاست. تصمیم گرفته شد که او از منطقه ام‌الرصاص و اروند کنده شده و به جزایر فرستاده شود؛ گفتم «باید به جزایر بروی»؛ گفت «عملیات اینجاست؛ من هم اینجا هستم»؛ گفتم «دلیل ندارد که عملیات اینجا باشد، ما تقسیم کار کردیم. کمیلی‌فر آنجاست تو هم باید به آنجا بروی و برای عملیات آماده شوید» .

 

گفت «گنجشک رنگ کرده‌ای و می‌خواهی به جای قناری به من بفروشی؟» نپذیرفت؛ در آخر مجبور شدم به ترفندی دست بزنم؛ نامه‌ای به مسئول محور جزایر که «کاج» بود، نوشتم و نامه را دادم به گل اکبر و گفتم «این را می‌بری و به دست آقای کاج می‌دهی و تا جواب نامه را نگرفتی، حق نداری برگردی؛ هیچ کس هم حق ندارد نامه را باز کند؛ اگر اتفاقی افتاد یا درگیر شدی، نامه را بخور یا به صورتی منهدم کن».

 

نامه را به جزایر برد و به کاج داد؛ ‌بعدها پیگیر شدم؛ کاج گفته بود «برو داخل سنگر تا نامه را بخوانم» او به کاج می‌گوید می‌خواهم جواب نامه را بگیرم؛ آقای کاج هم جواب داده بود نامه را بخوانم، جوابش را می‌نویسم و می‌دهم؛ بعد از رفتن او به داخل سنگر، آقای کاج داخل سنگر گفته بود حالا نامه را برایت می‌خوانم! نوشته بودم: «آقای کاج به محض رسیدن گل‌اکبر، ولو به زندانی شدنش او را در جزایر نگه دار و حق برگشتن به منطقه ام‌الرصاص را ندارد.»

 

گفته بود آزاد نمی‌شوی مگر اینکه قول بدهی حرف ام‌الرصاص و اروند را نزنی؛ در این زمان متوجه شده بود که چه کلکی خورده! در آخر نامه نوشته بودم «شما مکلف به اطاعت از دستور هستید، حتماً مصلحتی در کار است».

 

بعد از مدتی نامه‌ای برایم نوشت که «شما دستور داده بودید و من باید اطلاعت می‌کردم؛ یادت باشد گنجشک را به جای قناری فروختی»؛ ‌منظورش این بود که تو می‌گویی عملیات در هور و جزایر است و این گنجشک است نه قناری و عملیات در جای دیگر است.

 

دو سه روز بعد،‌ او در حال تردد با موتور بوده که یک توپ به عقب موتورش می‌خورد و مورد اصابت ترکش قرار می‌گیرد و به شهادت می‌رسد؛ عجیب ‌بود؛ همه قضای دست به دست هم داده بود تا او به شهادت برسد و این حادثه برایش اتفاق افتاد که برای من سخت دشوار بود.





طبقه بندی: شهدا
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91 آذر 28 توسط یک رزمنده